ويهان جانويهان جان، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

بهانه ي قشنگِ من ويهان

اين روزها

1397/1/30 9:56
229 بازدید
اشتراک گذاری

 

عشقدونه خوشگلم دو هفته تعطيلات نوروز به ديد و بازديد و گشت و گذار گذشت و متوجه گذر زمان نشديم حتما خيلي خوش گذشت كه گذر زمان رو احساس نكرديم. نورزوت خجسته باد جونو دلمون.

مهم ترين دستاورد تعطيلات نوروز باي باي پستونك و ترك اين عادت دهاني براي شما بود كه بسي خوشحاليم  كه اين پروسه با موفقيت ما به پايان رسيد و من يك مادر موفق و خوشبختم كه پسري چون تو دارم.

هرچند روزهاي اول كمي بهانه ميگرفتي ولي چون درك ميكردي عيده و فروشگاه بي بي كيش تعطيله پس بايد صبر كنيم و تو اين زمان بايد بدون پستونك بخوابي..... چند روز كه گذشت از اونجائيكه تقريباً همه سوراخ سُنبه هاي خونه ما پستونك شما بوده و موفق به پاكسازي نشده بودم يدونه پيدا كردي و با ذوق نشون دادي و من به ياد تجربيات ارزنده مادرم (مادرجون) افتادم و گفتم: ماماني اگه پستونك بخوري ممكنه حالتو بد كنه... اولش گوش نكردي و گذاشتي تو دهن ولي كمتر از چند ثانيه درآوردي و گفتي بابا آب بده.... ديگه همون شد و اين آخرين باري بود كه پستونكو امتحان كردي از اون روز اگر هم پستونكي لاي سوراخ سُنبه ها پيدا شه امتحانش نميكني و مستقيماً ميبري ميندازيش تو سطل زباله

اين روزها:

پسر قشنگ مامان روز به روز داري آقاتر ميشي و مستقل تر؛ اين روزها همه كارا رو ميخواي خودت خودت انجام بدي حتي لباس پوشيدن. خوشبختانه براي بيرون رفتن مكافات نداريم و راحت لباس ميپوشي و خودت موهات برس ميكشي امّا خُب لجبازيات بيشتر شده مخصوصاً وقتايي كه بهت ميگيم اين كارو نكن!!!! يه وقتايي هم كه حرصت در مياد مارو ميزني ولي بعدش زود پشيمون ميشي و ميگي مامان/بابا دوست دارم و همين يه جمله قند تو دل ما آب ميكنه

 

مامان پُر مشغلتو ببخش كه اين روزها اونقدر شيريني و من فرصت صد درصدي از اين همه دلبري هاتو ندارم مخصوصاً اين چند ماهه اخير كه بشدت مشغله هاي شغلي ام بيشتر شده بعداز ظهرها و فراغتم رو تحت تاثير قرار داده و به ناچار باباجون بيشتر وقتشو برات ميزاره

اين روزها محكم تر بغلت ميكنم و سعي ميكنيم يه ِسري كارها رو مادر و پسري انجام بديم مثلاٌ با هم بريم پارك؛ خوشت مياد و وقتي باباجون مياد دلشو آب ميكني كه مادر پسري رفتيم پارك و تو رو نبرديم دِلت آب بشه

 

وقتايي كه دارم كتاب ميخونم مياي كتابمو ميگيري و خودت با اون صداي شيرين و جملات دلنشينت برام ميخوني: يه پسر خوشگلي بود...مامانش بود....باباش بود.... آخه من قربون اون قصه گويي هات بشم شيرين ترينم دوست نداري ازت عكس بگيرم و من به اين خواسته احترام ميزارم و فقط زمان هايي كه خودت ميخواي و اجازه ميدي ازت عكس ميگيرم سر فرصت عكسهاي تعطيلات عيدو ميزارم و توي عكسها توضيحاتشو ميدم دوست دارم عشقولك كوچولوي من

پسندها (1)

نظرات (0)