این روزهایمان به روایت
این روزهایمان...
تو؛ کنار آشپزخانه با ماشین های ریز و درشت ات ترافیک سنگینی به راه انداخته ای، پنجره آشپزخانه باز است آفتاب نشسته روی کابینت زیر سینک ظرفشویی و صدای کارِ کارگرهای ساختمان روبرو می آید، ساختمان تقریباً آماده تحویل است... نگاهم از پنجره به بالکن سبزی است که با هم به گلدان هایش آب میدهیم و تو در این آب دادن ها کمی خاکشان را هم شخم میزنی با ابزار خودت، دیدن برگهای سبز حالم را بهتر میکند... آب برنج جوش میخورد و حواسم به گاز و شعله اش میرود.. سیب زمینی ها تقریباً سرخ شده..برنج که مشغول دم کشیدن شود صدایت خواهم زد..دست هایت را خواهم شست و لباست را که بوی مهدکودک به خودش گرفته را تعویض خواهم کرد...
(#مادرانه های#مهسا#..ثبت شده در97/6/21)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی