این روزها به روایت
صبح های شنبه همیشه برایم پرملال بوده؛ شاید از همان زمانی که مهدکودک میرفتم... امروز هم از همان صبح های شنبه بود.. اندوه را در بغض فروخورده ی تو دیدم که دوست نداشتی بری مهد و آنقدر چرخیدیم تا سر از سوپرمارکت و کاکائوهای مورد علاقه ات درآوردیم... این جمله مدام تکرارِ ذهنم بود:«خواستِ تو ارزشمند است» هرچند کمی با تاخیر حضور زدم اما خوشحالم چون سعی کردم بهترین اتفاق را برایت رقم بزنم و این به نشاطِ صبحگاهی ات می ارزید با میل خودت رفتی مهدکودک...امیدوارم هفته پرباری را بگذرانیم...
(#ویهان#سیو سه ماهگی#دلنوشته ها#مادرانه های_ مادرت_مهسا#به تاریخ 97/6/24)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی