ويهان جانويهان جان، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

بهانه ي قشنگِ من ويهان

عشق نگاره ها؛ سفرنامه خرداد97

1397/3/30 11:43
413 بازدید
اشتراک گذاری

 

عشق نگاره ها؛ سفرنامه خرداد97:

در بدو تشكيل اين وبلاگ نوشته بودم كه خواهانه محيطي شاد و مثبت در وبلاگت هستم اما با گذر زمان كه بزرگتر مي شوي رخدادهاي منفي و مثبت زندگيمون در هم آميخته شدن و من در امتداد رسالت خاطره نويسي مادرانه ام صداقت را پيشه قرار داده ام:؛

14 و 15 خرداد 97 تعطيلاتش با سفر سه روزه به تهرانو قم  يه جور خاصي خاطره شد منظورم از يه جور خاص يعني هم تلخ بود و هم شيرين اگه نظر من باشه كه تلخي ش بيشتر بوده تا شيريني ش ولي در مجموع بهت خوش گذشت جز اون شب كذايي كه تا صبح تو بيمارستان امام تهران بوديمو... تو بيهوش و من گريون... كه كم از بيهوشي نداشتم داستان اين بود كه خونه خاله الهه با اسباب بازيه چرخ دستي ماهان بازي ميكردي من رفته بودم كه چاي بريزم بيارم دقيقاً بعد افطار بود بعداز ظهرش از قم و زيارت حرم حضرت معصومه برگشته بوديم و قرار بود واسه مراسم شب احيا بريم شاه عبدالعظيم كه يهووووو صداي جيغ كل ساختمونو برداشت ميون اون هم همهمه خونه، شلوغي.. گفتم صداي جيغ ويهان مياد؟ بابا گفت نه ويهان كه داره بازي ميكنه ولي صدات قطع نشد چاي از دستم افتاد دويدم قلبم داشت واميستاد رسيدم ديدم نشستي و فقط جيغ ميكشي تا گفتم چي شدهههه اومدي حرف بزني دهنت باز شد فقط خون بود كه از دهنت سرازير ميشد جيغ ميكشيدم مثل ديونه ها شدم واي خدا الان كه دارم تعريف ميكنم دوباره حالم دگرگون شده... بابا و آقا اسماعيل اومدن بزور از بغلم گرفتنت تمام لباسم خوني شده بود بردنت زير شير آب، آب خنك زدن هرچي بود از تو دهنت بود گريه ميكردي منم بدجور زار ميزدم اصلا نميدونم اون چه بلايي بود يهووو بر سرمون نازل شد خدايا هيچكس حال خودشو نميفهميد اون لحظه فقط همه دويدن سمت پاركينگ و ماشين منم دويدم با همون لباس خوني.. نميخواستن منو با خودشون ببرن سوار ماشين آقا اسماعيل شدم اولش رفتيم بيمارستان نزديك خونشون اسمش الغدير بود(فكر كنم) دكتر كشيك اورژانس گفت سقف دهنش مقداري پاره شده بايد بخيه بشه ما اينجا داروي بيهوشي مخصوص بچه ها نداريم برين امير اعلم (بيمارستان) ديگه خون بند اومده بود البته آقا اسماعيل ميگفت همون موقع كه آب سرد زديم تو خونه ديگه خون نيومد ازم خواستن آروم باشم تا تو زياد نترسي تمام سعي ام رو كردم بتونم آرومت كنم تو ماشين خوابت برد ولي ناله ميكردي كه درد دارم.. رسيديم امير اعلم گفتن بايد برين بيمارستان امام خدا هيچكي رو تو شهر غريب اينجور دربه در بيمارستان نكنه اگه اينجا تو شهر خودمون بوديم اين مشكلاتو نداشتيم خلاصه كه رفتيم بيمارستان امام اونجا بردنت اتاق عمل سرپايي و دكتر به بابا ميگفت حواست به اين خانم باشه(منو ميگفت ) الانه كه از حال بره از بس كه گريه كرده بودم چشمام باز نميشد ولي از حال نرفتم همه توانم رو جمع كردم قوي باشم كنارت باشم بهم نياز داشتي و من نميتونستم ضعف برم اي كاش سر من اين بلا ميومد ولي تو رو تو اون حال نميديدم.. رو تخت بيمارستان و بيهوش... پشت در اتاق عمل ماماناي ديگه اي هم بودن يكي مچ دست بچه ش در رفته بود موقع بازي اسكيت... يكي تيغ لَنسر ماهيگيري رفته بود تو دست بچه ش خلاصه كه اونام كلي به من دلداري ميدادن كه ببين اتفاق بخواد بيفته ميفته و حالا كه چيز خاصي نشده شكر خدا... خلاصه اينكه تا 4 صبح بيمارستان بوديم چهار تا بخيه خورد سقف دهنت و به محض اينكه هوشياريت كامل شد برگشتيم خونه خاله الهه.

ما كه ديگه جوني نداشتيم، بابا هم كه حالش بهتر از من نبود ولي خب زياد به رو خودش نمياورد روز بعد همه اصرار كردن كه شما بچه ها رو ببريم ليليپوت ولي تو حالشو نداشتي منم راضي نبودم بقيه واسه اينكه حال دلمون خوب بشه گفتن نه اينجوري نميشه حتما بايد بريم خلاصه عصر روز چهارشنبه 16 خرداد رفتيم تيراژه هم خريد كرديم هم اينكه شما شهربازي سرزمين عجايبو رفتي خيلي خوش گذشت كلاً روز قبلش كه قم زيارت رفته بوديم هم عالي بود عكساشو برات ميزارم كه بمونه يادگاري زيارت حرم حضرت معصومه و بدو بدوهات تو صحن حرم، رفتار خوب و مهربانانه خدّام حرم با شما كلي خاطرات خوب برامون رقم زد فقط ايكاش اون اتفاق كذايي نميفتاد كلي برنامه داشتيم براي اون چند روز نشد عيبي نداره خدا رو شكر كه اتفاق بدتري نيفتاد

برگشتيم به خونه و كلي صدقه داديم به اميد روزيكه هميشه همه بچه ها صحيح و سالم و از چشم بد دور باشند؛ لب هاشون پر از خنده باشه تا دنياي ما آدم بزرگا روبراه و زيبا ادامه پيدا كنه به اميد روزي كه روياهام بخشي از زندگيه واقعي م بشه؛

جونو دلم ،پسر يكي يه دونه خوشگلم، آخه مگه تو نميدوني جونِ مني پس بيشتر مراقب خودت باش من كه هر موقع بهت ميگم اينكارخطرناكه ميگي مامان مراقبم... دورت بگردم نميزاري كنترلت كنم پس حواست به خودت باشه هر موقع هركجاي اين دنيا بودي يادت باشه دوسِت دارم يه عالمه، امّا نه، يه عالمه خيلي كمه من دوسِت دارم بيشتر ازهمه.

 

 

 

 

 

ويهانو ماهان،اتوبان تهران-قم، خرداد97

  

 

 

 

عشقه مامان ژست گرفته

 

آبنماي جلو حرم-قم

 

 

 

 

پسرك عشقه بسنتي مني شما

 

شهربازي؛ سرزمين عجايب

 

خلبان كوچولو هستن ايشون

 

 

پسندها (4)

نظرات (3)

مامانمامان
30 خرداد 97 11:47
سلام.خیلی ناراحت شدم خاطره راخواندم.انشاالله همیشه دیگه ازسلامتی و شادی بنویسید.خیلی سخته بچه ها براشون مسئله ای پیش بیاد.مادرپدر داغون میشن.انشاالله شادوسلامت وعاقبت بخیرباشه گلتون
مامان ويهان جون
پاسخ
ممنون از همدرديت عزيزم دقيقاً همينطوره؛ انشالله 
عمه فروغعمه فروغ
30 خرداد 97 12:57
بلا به دور باشه از وجود نازنینش
مامان ويهان جون
پاسخ
ممنونم فروغ جانه دوست داشتني انشالله
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
30 خرداد 97 13:33
خوش باشیدمحبت