ويهان جانويهان جان، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

بهانه ي قشنگِ من ويهان

واپسين روزهاي سال 95

  واپسين روزهاي سال 1395 سلام عشق كوچولوي مامان فدات بشم من ديگه چيزي تا عيد نمونده بهار نزديكه تا بهانه رويش و روييدن بشه و اين دومين عيدي كه شما پيشموني و همه چي قشنگتره با شما بگم از اين روزا كه كلي كار عقب افتاده دارم هنوز خونه تكوني تموم نشده البته اگه وروجك شيطونم بزاره تا عيد تميز بمونه خريدامون هم هنوز كامل نشده اگه خدا بخواد تو اين هفته خريداي ما كامل ميشه فردا عصر قراره به عنوان يكي از حاميان بنياد نيكوكاري دست هاي مهربان در نمايشگاه و گالري نقاشي كه به همت اين بنياد برگزار شده شركت  كنيم بازارچه خيريه ماهك هم به اميد خدا تو اين هفته ميريم و ايشالله روزاي آخر هم هفت سين بچينيم شيرين عسل مامان شيطون تر از قبل شد...
21 اسفند 1395

آرشيوِ شبِ شعرِ من

  پسرم چشمت شبِ شعرِ من است   پسرم چشمت شب شعر من است خانه از برق نگاهت روشن است پسرم وقتي كه همراه مني  باغ گل ، دشت شقايق با من است مهر در شط نگاهت موج موج ياس در باغ تو دامن دامن است بي حضورت خانه ام هرگز مباد زندگي بي خنده ات جان كندن است ناز كن ، ناز تو را من ميخرم       پي نوشت: مرور خاطرات در روزهاي پاياني سال 1395 (95/12/17) ...
17 اسفند 1395

آرشيو&روزهايي كه فراموش نميشوند

  آرشيو & روزهايي كه فراموش نميشوند   براي همه ي ما همه ي روزها فراموش مي شوند به جز همان يك روز كه نشاني آن را به هيچكس نگفته ايم...   مرداد 1395 & ساحل فرح آباد   فداي انگشتات كه نمك از وجودشون ميباره عكس با كفش هر وقت بخواي ميندازي ، ولي هر وقت بخواي پات انقدر كوچولو و نمكي و خواستني نيست كه بتوني ازش عكس ثبت بكني ...
17 اسفند 1395

my angel ، my doll

  my angel ، my doll   ميكل آنژ ، والت ديزني و گوته هر سه جداگانه در زندگي نامه هاشون گفتن: هرشب كه مي خواستيم بخوابيم  چشم هامون رو ميبستيم و چيزهايي كه ميخواستيم فردا توي زندگيمون اتفاق بيفته رو در ذهنمون ميديديم و جالب اينه كه هر سه توي زندگي نامه شون گفتن كه بيشتر اتفاق هايي كه روز بعد مي افتاد چيزهايي  بود كه ما ديشب توي ذهنمون ديده بوديم و ميخواستيم اتفاق بيفته...   تو ؛ ويهان، همون تصويري هستي كه 9 ماه از ذهن من هرشب ميگذشت ... تو عين همون تجسم روياهاي شبانه كودكيم زيبايي ، عين همون فرشته ها و عروسك كودكي كه تو ذهنم تخيلش ميكردم كه يك روز تو اتاقم ظاهر بشه و همدم روزهاي من بشه عين هموني ...
9 اسفند 1395

سوغات و ارمغانِ دبي

  سوغات ، تحفه و ارمغان دبي     همه آدم ها دلخوشي هايي دارن ، خيلي ها كه مثل من خدا بهشون  فرشته داده ميتونند سر خودشونو با فرشته كوچولوشون گرم كنند، حالا اگه سوغات و هديه  آورده باشن ... ؛ من عاشق سِت كردن و چيدن لباس ها اينجوري هستم، اون موقع كه بچه نداشتم هم از چيدمان و سليقه مامان هاي با سليقه لذت ميبردم؛ حوصله داشته باشم دوست دارم از اين عكس ها بزارم...   ويهانم مباركت باشه سوغاتي هاي خوشگلي كه پدرجون مادرجونت از مسافرتِ دبي برات ارمغان آوردن...       عاشق اين كتوني هاي چراغداري وقتي راه ميري چراغاش روشن ميشه كلي ذوق ميكني ...
5 اسفند 1395

بهشت قشنگم

  هر روز ولنتاين و  سپندار مزدگانه وقتي تو مالِ مني بهشت قشنگم ؛ دومين روز عشقت مبارك     عشق رويايي من  دنيا اگر خودش را بكُشد نميتواند به عشق من به تو شك كند تمام بودنت را حس ميكنم... حاجتي به استخاره نيست عشق ما      عشق من به تو عشق تو به من                عشق پدرت به تو عشق تو به پدرت يك پديده است ... يك حقيقت بي نياز از استخاره و گمان صداي قلب تو... صداي زندگيست زندگي را دوست داشته باش نازنين من  زندگي را...
1 اسفند 1395

15 ماهگيت؛1سال و3ماهگيت مبارك

بهانه ي قشنگِ من  ماهگيت مبارك تو مثل بهانه اي تو مثل بهاري تو مثل تمام هرچه تا بحال داشتم نيستي جدايي، از تمامِ آنچه منظور من است... تو بهترين حسي... با تمامِ دلبري...با تمام قصه هاي دلبرانه كه پيش ترها مادرم براي كودكي هايم تعريف ميكرد...هنوز نميداني چقدر ميخواهمت هنوز نميداني كه اينجا كه من ايستاده ام كجاست... زندگي كن بهانه يِ قشنگِ من براي عاشقي زندگي كن و آرام آرم بزرگ شو برايت لحظه ها را زيباتر از زيبا ميسازم مطمئنم تو از بهار هم تازه تري تو از هفت سين شب عيد هم زيباتري تو از خوابهاي قشنگ دم صبح هم شيرين تري جانكم...عزيزكم...ز...
25 بهمن 1395

14 تا 15ماهگی

  تو تمنايِ من و يارِ من و جانِ مني سلام عشق زندگيه ما ، عزيز مامان الهي فدات شم كه ديگه كم كم داري حرف ميزني هر روز دايره لغاتت داره كاملتر ميشه وقتي باهات حرف ميزنم و يه چيزي ازت ميخوام يا دعوات ميكنم همچين به زبون خودت شروع ميكني كلمات رديف كردن كه آدم ميخواد قورتت بده بسكه شيرين و دلبر ميشي((كلمات جديدي كه ميگي: (ني ني  / اَپ (لامپ)  /  آبّ (آب) ))           عكسهاي بجا مانده از روزهاي 14 ماهگي:                خونه پدرجون مادرجون كه با اسباب بازي مادرجون گرفت بازي ميكني &nbs...
25 بهمن 1395

جشن بزرگ شادي هاي حلزوني

  جشن بزرگ شادي هاي حلزوني   بمناسبت 22 بهمن ، جشن انقلابي در شهربازي حلزوني، براي حضورِ عطرِشورانگيزِ وجودِ شما نوگلان برگزار شد؛ هيجان و شادي را نميشود تايپ كرد خوشحالي را بايد زل زد در چشمانت و هرم نفس هايت؛ اينگونه است كه بهمن ترين ماه سال هم بوي بهار نارنج مي گيرد     هر يك از لحظات  زندگي ما همچون گوهري بي نهايت ارزشمند است كه به هيچ وجه نمي شود روي آن  قيمت گذاشت                  لحظه به لحظه زندگيت پر از شادي،... اي اتفاق خوب ز...
24 بهمن 1395